زندگی عیسی (ع)
مترجم: کامبیز گوتن
مقدّمه:
کتاب زندگی عیسی(*) اثر اشتراوس با اینکه در دوران جوانیِ نویسنده نگاشته شده بود به هنگام نخستین چاپ آن به سال 6- 1835 هیجانی عظیم برانگیخت. این کتاب «نقطه عطفی در الهیّات نوین خوانده شده است» زیرا این سؤال را برانگیخت که عیسی چه کسی بود: آیا او شخصیتی واقعی بود یا خیالی؟- بحثی که از آن پس بارها مطرح شده است. نتیجه گیریهای رادیکال اشتراوس (74- 1808) سبب شد که او از ادامه درس دادن در دانشگاه توبینگن برکنار شود و به علت مخالفت روحانیّون، شغلی را که دانشگاه زوریخ به وی پیشنهاد کرده بود نپذیرد. او تحت تأثیر عمیق فلسفه هگل قرار داشت، فلسفه ای که آن را در دانشگاه برلین آموخته بود؛ او مخصوصاً به این برداشت هگل گرایش نشان می داد که می گفت پیشینه افکار مسیحی و دینی را باید در تصورات «اسطوره ای» ابتدایی تر سراغ گرفت.
به نظر نویسنده این اثر، که بخش نخست آن در اختیار عموم قرار گرفته است، چنین می آمد که هنگام آن فرا رسیده باشد که در خصوص مطالعه زندگی عیسی نحوه بررسی جدیدی را جایگزین نظامهای کهنه و یا منسوخ فرا- طبیعت جویانه و طبیعت گرایانه کنیم. کاربرد واژه منسوخ در مورد نظام طبیعت گرایانه امروزه پذیرفتنی تر می آید تا در مورد نظام فرا- طبیعت جویانه. زیرا کنجکاوی و علاقه ای که توجیهات راسیونالیست ها در مورد معجزات و امور مبهم و نایقین بر می انگیخته اند دیگر فروکش نموده است، و اینک زمینه بهتری فراهم شده تا توجه بیشتری به تعابیر کسانی بشود که به تفسیر ماوراءِ طبیعی توسّل می جویند تا تاریخ و سرگذشت امور مقدّسه را با ذوق و سلیقه مُدرن موافق سازند. مع هذا، حقیقت این است که نگرش اُرتدکسی ِ این سرگذشت زودتر از نگرش راسیونالیستی بویِ کهنگی به خود گرفت، زیرا وقتی که نگرش اُرتدکسی نمی توانست دیگر با وضع پیشرفته تر فرهنگی همسازی کرده و آن را ارضاء کند نگرش راسیونالیستی قوام گرفت و اشاعه پیدا کرد، در حالی که تلاشهای اخیر، به یاری فلسفه عرفانی، در جهت احیای نگرش فرا- طبیعی که نیاکانمان داشتند، با مبالغه و گزافه پردازیهایی که در این مورد می شود تا امری غایی به حساب آید، پته خود را بر آب می اندازند، و دست و پای نومیدانه و بی فرجامی می زنند تا گذشته را حال جلوه دهند و آنچه را که به وهم در نمی آید قابل تصوّرش سازند. نگرش نوینی که باید جای نگرش فوق را بگیرد، نگرش اسطوره ای است. این نظریه ای نیست که برای نخستین بار در کتاب حاضر به تاریخ اِوانژلیک (انجیلی - مسیحی) ربط داده شده باشد: از مدتها پیش در مورد بخشهای بخصوصی از آن تاریخ به کار برده می شده است، منتهی در اینحا به تمامی محتوا و درون مایه اش تعمیم یافته است. این به آن معنی نیست که تمامی سرگذشت عیسی را اسطوره ای یا به صورت افسانه ای دینی جلوه دهیم، بلکه قصد فقط این است هر بخش آن را نقّادانه بررسی کنیم تا اثبات شود آیا آمیزه ای از اسطوره و افسانه دینی با خود ندارد. تفسیر مذهبی کلیسای قدیم با پیش فرض دوگانه ای آغاز می شد: اول، اینکه انجیل ها سرگذشت و یا تاریخی را شامل می شدند، و دوم، اینکه این سرگذشت فوق طبیعی بود. راسیونالیسم، دومین پیش فرض را ردّ کرد تا با اصرار بیشتری فقط به اوّلی بچسبد، و باوّرش این بود که این کتابها به امری طبیعی اشارت دارند و سرگذشت تحریف شده ای نیست. علم نمی تواند با چنین نیمچه برداشتی راضی بماند: پیش فرض دیگر نیز باید کنار نهاده شود. ولی باید نخست بررسی نمود آیا پایگاهی را که در انجیل ها بر آن ایستاده ایم واقعاً تاریخی هستند، و اینکه تا چه اندازه. این است که آن مسیر طبیعی که باید در پیش گرفت، و از همین رو ظهور اثری مثل کتاب حاضر نه تنها موجه می باشد، بلکه حتی لازم به نظر می رسد.
قطعاً چندان مسلّم نیست که نگارنده دقیقاً کسی باشد که حرفه اش ایجاب کند در یک چنین مقامی عرض اندام کند و خودی بنماید. او کاملاً واقف است کسان بی شماری می توانسته اند با مطالعات وسیع تری که دارند یک چنین اثری را بنگارند. مع هذا از سوی دیگر به این امر باور دارد که از صلاحیّتی برخوردار است که بخصوص قادرش ساخته که چنین کار سختی را تقبّل نموده و برعهده بگیرد. اکثر عالم ترین و تیزهوش ترین الهیّونِ امروزین آمادگی اصل برای چنین کاری را ندارند، نوعی آمادگی که بدون آن هیچ مقدار علم کافی نخواهد بود تا در حیطه نقد و انتقاد به نتیجه و موفقیتی دست یافت، منظورم، آزاد شدگی باطنی احساسات و عقل از برخی پیش فرضهای مذهبی و جزمی است؛ اینچنین آمادگی را نگارنده دیرباز است که از طریق مطالعات فلسفی کسب نموده است. اگر الهیّون این فقدانِ پیش فرض را در کار او امری «غیرمسیحی» تلقّی می کنند: او نیز پیش فرضیهایی را که باورشان شده است غیر علمی می خواند. لحن کتاب حاضر از این لحاظ چه بسا مغایر سرسپردگی های چاپلوسانه و تصوّف گرایی های شورمندانه ای باشد که در کتابهای نوظهور وجود دارند، کتابهایی که درباره موضوعات مشابهی هستند؛ به هر حال این کتاب هرگز از جنبه جدی که در علم است انحراف نمی یابد و به حدّ مسخره گی و بیهودگی سقوط نمی کند؛ و به نظر می رسد که نویسنده انتظار بجایی داشته باشد چنانچه بخواهد قضاوتهایی که درباره آن می شوند خود را در حیطه و درون حدّ و حصر علمی محدود کند و از یاوه پراکنی و تعصّب ورزی دوری جویند... .
مفهوم دقیقی که از به کارگیری اصطلاح میتوس mythus (اسطوره دینی) مراد ماست، و به بخشهای خاصّی از سرگذشت انجیلی اشارت دارد، از آنچه پیش تر از این بیانش رفت آشکار است و محرز؛ انواع و درجات اساطیری mythi را که در چنین سرگذشتی با آنها برخورد خواهیم کرد می توان همزمان با برآوردن انتظار برشمرد.
تحت عنوان اسطوره انجیلی ما روایتی را متمایز می سازیم که مستقیماً و یا به طور غیر مستقیم به عیسی ربط می یابد، روایتی که ممکن است بیانگر یک واقعیت نباشد، بلکه محصول اندیشه ای از پیروان اولیه او باشد؛ چنین روایتی هر اندازه چنین خصلتی را نشان بدهد، به همان نسبت، اسطوره ای است. میتوس و یا اسطوره در این معنا، چه در انجیل و چه در جای دیگر، گاهی به صورت ناب و نا آغشته خود، که ذات روایت را می سازد با ما روبرو می شود، و گاهی به شکل حادثه ای حاشیه ای بر سرگذشتی واقعی.
میتوس (یا اسطوره) ناب در انجیل دارای دو سرچشمه است که اغلب به طور همزمان، هر چند به نسبتهای متفاوت، مشارکت می کنند تا اسطوره را بسازند. به یکی از این دو سرچشمه قبلاً اشاره نموده ایم، منظورمان اندیشه های مسیانیک Messianic [پندارهای فرقه ای از معتقدان یهودی که به ظهور فرستاده ای از طرف خدا برای نجات عالم دل بسته بودند]، و انتظار کشیدنهایی که به شکلهای گوناگون قبل از پیدایش عیسی، و بنابراین مستقل از او در اذهان جهودان وجود می داشت. سرچشمه دومِ اسطوره نابِ انجیلی تأثیر ویژه ای است که خصلت شخصی، اعمال و سرنوشت دل گداز عیسی بر جای نهاده بود و به کار گرفته می شد تا اندیشه مسیانیک در اذهان قومی که عیسی از آن برخاسته بود تغییر و تحول پیدا کند. برای مثال، موضوع دگرگون شدن شکل ظاهری مسیح و یا تغییر یافتن هیأت او (1) که شرحش در انجیلها آمده است منحصراً از منبع اول اتخاذ شده است؛ اما آب و تابی که بر آن افزوده شده از منبع دوم می باشد منظور حرفی است که عیسی پس از پایین آمدن از کوه به مریدان سه گانه اش می زند و به آنها سفارش می کند درباره واقعه آن روز به کسی حرفی نزنند مگر بعد از مرگش.(2) از سوی دیگر، دو پاره شدن پرده محراب معبد اوشلیم به هنگام مرگ عیسی (3) به نظر می رسد ریشه در موضع خصمانه ای داشته باشد که عیسی، و کلیسایش بعد از او، نسبت به نیایشگران یهودی در آن معبد اتّخاذ نموده است. در اینجا چیزی داریم که می توان گفت تاریخی است، هر چند جنبه هایی دارد که صرفاً کلی است، خصوصیّت شخصی، موضع، و مقام، و غیره؛ بدینسان به یکباره خطّه ای کشانده می شویم که اسطوره با تاریخ عجین شده است، به خطّه اسطوره مبتنی بر تاریخ.
اسطوره مبتنی بر تاریخ به عنوان شالوده کارش یک واقعیت فردی مشخص را بر می گزیند که شور و شوق دینی بر آن پنجه در انداخته، و با پندارهای اسطوره ای که برگرفته شده از تصوّر مسیح یا مُنجی است تاب خورده و در هم پیچیده شده است. این واقعیّت ممکن است سخنی باشد که عیسی بر زبان رانده، مثلاً سخنی که در رابطه با «ماهیگیرانِ انسانها» یا درخت خشکیده انجیر بیان داشته است، و حال همین سخن در انجیلی ها مبدّل به حکایات حیرت انگیزی شده اند؛ یا احتمالاً شمّه و حادثه ای است واقعی از زندگانی وی؛ برای اینکه مثالی آورده باشیم می گوئیم، جنبه های
اسطوره ای در روایت غسل تعمید عیسی بر پایه چنان واقعیّتی بنا نهاده شده است. برخی از سرگذشتهای معجزه آسا نیز ممکن است به همان نحو پایه و اساسی در رویدادهای طبیعی داشته باشند، که روایت یا با جلوه ای از معنویّت و امر مافوق طبیعی آنها نشان داده است، یا با رویدادهای معجزه آسا بر غنای آنها افزوده است.
همه انواع تصاویر ذهنی که در این جا بر شمردیم، تا جایی که تجسّمی از امور غیرتاریخی هستند، می توان جزء اساطیر قلمداد کرد، حتی به موجب تعریف دقیق و مُدرنی که گئورگه George در این مورد ارائه داده است- اساطیری که یا سنت به تدریج به آنها شکل بخشیده است، و یا شخص واحدی آنها را خلق نموده- که در هر حال محصول یک ایده است. ولی آن بخشهایی از تاریخ که جنبه هایی نامشخص دارند، به هم ربطی نمی یابند، با ناهنجاری ساخته شده اند، با بی سامانی و ریخت و پاش عجیب تغییر شکل و حالت داده اند،- امری که جزءِ بارآورده های طبیعیِ روندِ انتقال شفاهی و سینه به سینه بوده است؛ و یا حتّی بر عکس، با رنگ و آرایشی فوق العادّه و نمودهای تصویری چشمگیر متمایز شده اند، و نیز چنین به نظر می رسند که خاستگاهی سنّتی داشته باشند؛- برای این بخشها واژه افسانه ای را به کار بردن مسلّماً مناسبتر است.
نکته آخر. لازم است یک امر را نیز چه از اسطوره چه از افسانه متمایز سازیم، امری که پندار یا ایده ای را در خود نمی پوشاند و به سنّت ربطی پیدا نمی کند، امری که باید آن را افزوده های راوی و یا نگارنده به حساب آورد، امری که صرفاً شخصی بوده است و با آن این قصد دنبال می شده که موضوع مورد نظر دارای وضوح، پیوند، و رفعت شود. مواردی که ذکر شدند که منحصراً به ساختارهای غیر تاریخی گوناگون انجیل ها اشارت دارند؛ جنبه های تاریخی که محتملاً در آنها وجود دارند انکار
نشده اند.
با نشان دادن وجودِ محتملِ جنبه های اسطوره ای و افسانه ای در انجیلها، چه از لحاظ وجوهی که در آنها بیرونی هستند و چه آنهایی که درونی اند و ذاتی، و تعریف نمودن خصوصیات متمایزشان، سرانجام برای اینکه نتیجه ای بگیریم باید برای این پرسش هم پاسخی بیابیم که چگونه می توان حضور واقعی آنها در موارد مشخص فردی تشخیص داد؟
اسطوره دو حالت دارد؛ در حالت نخست تاریخ نیست؛ در حالت دوم قصّه است و زاده خیال، محصول گرایش ویژه ذهنیِ برخی از جماعت. از این دو حالت یکی معیار و ارزشی منفی به اسطوره می بخشد و دیگری مثبت؛ با این دو معیار می توان اسطوره را برشناخت.
منفی اینکه شرح حالی که ارائه شده تاریخی نیست- یعنی موضوعی که اشاره به آن شده، بدیهی است که، نمی توانسته به آن نحوی که شرحش آمده است اتّفاق افتاده باشد. نخست. هنگامی که روایت مورد نظر با قوانین شناخته شده که بر روند رویدادهای جهان حاکم اند سازگاری نشان نمی دهند. حال به موجب این
قوانین، که به همه تصورات و مفاهیم ذهنی درست فلسفی و هر تجربه معتبری موافقت دارند، علّت مطلق هرگز زنجیره علل ثانوی را با اعمال مداخله جویانه خودسرانه ای مختل نمی کند، بلکه خود را در تولید مجموعه ای از علل محدود، و کُنش متقابلی که آنها نشان می دهند، ظاهر می سازد. بنابراین هنگامی که ما با شرح حالی از پدیده ها و رویدادهایی چند مواجه می گردیم که در اشاره به آنها موکداً و یا به گونه ای ضمنی اذعان شده که خدا بی هیچ واسطه ای خودش انجام داده است (ظهورات روح گونه الهی- نداهای آسمانی و غیره)، و یا آنها را انسانهایی بهره مند از قدرتهای مافوق طبیعی به وجود آورده اند( معجزات، پیشگویی های پیامبرانه)، از چنین شرح واقعه و یا روایتی که حد آن بالاتر از یک امر عادی است باید این گونه استنباط نمود که تاریخی نیست. و از آنجایی که تداخل و در هم آمیختگی عالَم معنویت با [عالَم] انسانی، چه بسا، فقط در نوشته های مشکوک و غیر معتبر یافت می شود، و با همه برداشتهای ذهنی درست و روا ناسازگاری دارد؛ بنابراین روایت های مربوط به فرشتگان و شیاطین، و یا ظهورشان در قالب انسانی و مداخله شان در امور آدمی، به هیچ وجه نمی تواند به عنوان یک امر تاریخی مورد قبول واقع شود.
پی نوشت ها :
* David Friedrich Strauss: The Life of Jesus, trans. Marian Evans (NewYork: Calvin Blanchard: 1860) vol. I, pp. 3-4, 69- 71.
1- و «بعد از شش روز عیسی پطرس و یعقوب و برادرش یوحنّا را برداشته ایشان را در خلوت بکوهی بلند برد. و در نظر ایشان هیئت او متبدّل گشت و چهره اش چون خورشید درخشنده و جامه اش چون نور سفید گردید... و چون ایشان از کوه بزیر می آمدند عیسی ایشان را قدغن نمود تا پسر انسان از مردگان برنخیزد زنهار این رؤیا را بکسی باز نگوئید.» متّی باب هفدهم 10-1. همچنین رجوع شود به: (مرقس. 2-1: 9). مرقس اشاره می کند که مریدان منظور عیسی را درک نکرده و از یکدیگر می پرسیدند، «برخاستن از مردگان چه باشد؟». (مترجم)
2- رجوع شود به: (مرقس 9:9) (مترجم)
3- مرقس در مورد مرگ عیسی می گوید که او در واپسین لحظات جان دادن بر روی صلیب فریاد بلندی بر می کشد و به زبان آدمی (زبان مادری عیسی) خطاب به خدا می گوید: الهی، الهی، لَمَا سَبَقتّنی؟ (خدایا، خدایا؟ چرا مرا تنها وانهاده ای؟)، و این عین عبارتی است که از کتاب مزامیر (22:1) به عاریت گرفته شده. انجیل های دیگر در مورد این گفته سکوت می کنند ولی تقریباً همگی (به جز یوحنّا) در یک مورد اتّفاق نظر دارند که به محض مردم عیسی بر صلیب پرده محراب معبد اورشلیم از هم دریده می شود. متّی می گوید: «ناگاه پرده هیکل از سر تا پا دو پاره شد و زمین متزلزل و سنگها شکافته گردید. و قبرها گشاده شد و بسیاری از بدنهای مقدّسین که آرامیده بودند برخاستند. و بعد از برخاستن و وی از قبور برآمده بشهر مقدّس رفتند و بر بسیاری ظاهر شدند.» (متی 54- 51: 27). نیز رجوع شود به: (مرقس 38- 34: 15)، (لوقا 45: 23). (مترجم)
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}